آتش نشان

شلنگ به دست...!!

آتش نشان

شلنگ به دست...!!

من و آریان و مدرسه!

امروز حدود ساعت12و نیم بود...تلفن خونه زنگ زد.آریان بود.گفت محمدرضا میای مدرسه من مدرسه م میخوام فیزیک بخونم برا امتحان بیا با هم بخونیم.منم که خراب رفاقت پا شدم سریع حاضر شدم رفتم مدرسه.آریان تو کلاس خودمون رو به پنجره نشسته بود داشت بیرونو نگاه میکرد...سلام کردم. گفت تو کی اومدی من دارم بیرونو نگاه میکنم تو اومدی بفهمم بترسونمت...بچه عاشقه دیگه چیکارش میشه کرد؟!منو ندیده بود که از اونجا رد شدم.

سرتونو درد نیارم نشستیم به قول خودمون با هم فیزیک خوندیم...حدود ساعت 2 و نیم بود هوا خیلی گرم.آریان گفت بیا بریم طبقه ی پایین کولر داره هوا خنکه.اومدیم پایین دیدیم کولرا خاموشه...

هیچکس تو مدرسه نیست...رسیدم جلوی در.دست انداختم که درو باز کنیم که بریم بیرون و اوج ماجرا اینجا بود که در مدرسه قفل بود!!یه ذره همدیگرو نگاه کردیم و طبق معمول زدیم زیر خنده... با اینکه میدونستیم بدبخت شدیم ولی داشتیم میخندیدیم.

شروع کردیم به گشت زدن تو مدرسه برای پیدا کردن یه راه فرار.اما دریغ از یه سوراخ به اندازه ی سوراخ ک...!!همه ی درا هم قفل بود.کلی تو مدرسه گشتیم.خیلی تشنه مون بود.رفتیم تو آبدار خونه و در یخچالو باز کردیم یه بطری آب درآوردیم که بخوریم.داشتیم آب میخوردیم که یه دفعه:
-تق!...صدای در اومد.گفتم آریان بدو بدبخت شدیم تو آبدارخونه بگیرنمون ک...مون گذاشتن!

آریان بطری رو پرت کرد تو یخچالو دوید بیرونو منم دنبالش...یه دفعه دیدم در بطری دست منه!

دوباره برگشتم تو آبدارخونه که دروشو بذارم سر جاش که دوباره همون صدا اومد...شاشیده بودیم به هیکل خودمون!! وقتی دقت کردیم فهمیدیم باد میزنه و در کلاسا رو میبنده و اینجوری صدا میده

واسه همین در همه ی کلاسارو بستیم.در همین گشت گذار تو مدرسه رسیدیم جلوی دفتر مقدم.در دفترش باز بود...گفتم آریان این دفترش بازه بیا بریم کرم بریزیم!!

آریان یه دفعه داد زد ممد این اینترنت داره!و پرید کامپیوترو روشن کرد طبق معمول اولین کاری که کرد این بود که بره تو سایت تراوین!داشت واسه خودش حال میکرد که یه دفعه یه صدا اومد.اینم نکرد حداقل مانیتورو خاموش کنه...کلا کاپیوترو از برق کشید!!اومدیم دیدیم دوباره صدای در بوده!!

کم نیاوردیم گفتم آریان روشن کن کامپیوترو میخوام همین الان خبرشو به بچه ها بدم.

نشستم پشت کامپیوتر و شروع کردم به نوشتن...آریان رفته بود دم در نگهبانی بده که اگه کسی اومد خبر بده...یه دفعه دیدم صدای کلید میاد و آریان داره میدوه به سمت من!کیف برداشتم با تمام سرعت دویدم بیرون که دیدم آریان نشسته داره میخنده.هرچی فحش بلد بودم کشیدم بهش. دوباره نشستم و شروع کردم به تایپ...بالاخره تموم شد..."انتشار" رو زدم.

5 ثانیه گذشت...جون مادرت اذیت نکن!...10 ثانیه...تورو قرآن،یا خدا،خواهش میکنم!...15 ثانیه...

هر چی نوشته بودم پرید!!!!!!

(آریان شاهد عینی این کارام بود:)از پشت کامپیوتر بلند شدم زدم تو سر خودم...افتادم رو دوتا زانوهام...با کف دستام کوبیدم به زمین.داشتم زمین و زمانو فحش میدادم.خوابیده بودم رو زمین داشت گریم در میومد.

یه دفعه یادم افتاد باشگاه دارم!ساعتو نگاه کردم.3 و 20 دقیقه بود.من ساعت 3 و 45 باید میرسیدم باشگاه اونم کجا حصارک!!

-آریان چیکار کنیم؟!

-نمیدونم بریم با بلندگوی مدرسه میرزکی رو صدا کنیم!!

-ول کن از پنجره ها داد میزنیم بیاد درو باز کنه...

بالاخره بعد از کلی داد بیداد اومد و وقتی مارو اونجا دید انگار که تو خونش دزد دیده!!هرچی بلد بود بارمون کرد!

با کلی خواهش تمنا اومد درو باز کرد و ما بالاخره از این محلکه(!)جان سالم به در بردیم!!



پ.ن:به خدا همش راست بود...هیچی از خودم زیاد نکردم.

ثروت...

همیشه ثروت عامل خوشبختی نیست...




داور خشن

این داوره زده رو دست کلینا!! دهن سرویس چه زوریم داره!




بچه های درس خون...

آدم واقعا لذت میبره وقتی این جوونای سالمو درس خونو می بینه...همین جوونان  که آینده ی این مملکتو میسازن دیگه!

سوتی...

سلام...اولا اعلام میکنم که از سفر برگشتم(نمیخواد بگید به ت....م!!)

یه هم باشگاهی دارم که خدای هر چی سوتیه...یعنی یه جورایی دست سجادو تو اون زمان که تازه از تبریز اومده بودنو از پشت دستبند زده...تو این مسافرتم با سوتیاش سنگ تموم گذاشت و دل هممونو شاد کرد...دیدم موضوعی نیست گفتم چندتا از سوتیاشو براتون بنویسم دور هم باشیم!!


1-یه تیشرت خوشگل تنش بود...بهش میگم از کجا خریدی؟! -تو هشتگرد پاساژ صدف هست بالاش یه پاساژه!!!

منظور:طبقه ی دومه پاساژ صدف!

2-تو اتوبوس بودیم داشتیم از بازی برمیگشتیم:یه بازیکنشون خیلی خوب بود...اونی که درشت بود،ریزه میزه بود!!!!

منظور:قد بلند و لاغر بود!

3-داشت نشونی مشخصات ظاهریه یه نفرو میداد:پسره بود چاق بود یکم لاغر بود!!!

منظور:یه خورده چاق بود!

4-هوا خیلی گرم بود:سرایط شختیه!!

منظور:یعنی خودت متوجه نشدی حتما من باید بگم؟!

5-داشتیم میرفتیم سمت زمین برا بازی:میخوایم تو تمن چمرین کنیم یا مسابقه بدیم!!!

منظور:تو چمن تمرین کنیم...

6-میخواست بپرسه المپیک دوره ی بعد کجاست؟!:بچه ها پکن دوره ی بعد کجاست؟!!

7-تو خیابون داشتیم قدم میزدیم یه دختره رد شد.سه چهار کیلو آرایش ریخته بود رو سرو کله ش!

یکی از بچه های بیجنبه برگشت گفت:وای این چقدر خوششگللله!!مرد اول داستان ما برگشت گفت:خفه شو بابا...پیرزن ده ساله هم انقدر آرایش کنه خوشگل میشه!!!!

8-البته سوتیاش فقط صوتی نیست و تصویری هم سوتی میده!:

رفته بودیم دریا...تو ساحل داریم لباس عوض میکنیم.دست کرده تو گوشش میگه :اَه تو سوراخ ک...م شن رفته!!!!


این سوتی هارو یک نفر و فقط در مدت 2 روز داد...سرعتش خیلی بالاس!!



پ.ن:و این است نتیجه ی بحران بی موضوعی!