آتش نشان

شلنگ به دست...!!

آتش نشان

شلنگ به دست...!!

اونموقع ها خرمون با 160تا میرفت هیچ، تازه لایی هم میکشید!

یادش بخیر...


این روزا معمولا اول پستا اینه و بعدش هم چندتا خاطره از مدرسه و دوستان...

چه بده که هیشکی نیست پستا رو بخونه... تا مدرسه ها شروع شد یهو همه رفتن...

هیچ انگیزه ای هم ندارم پست قشنگ بنویسیم... آخه کی بخونه؟

داشتم میگفتم دلم واسه هوای ابری اول صبح سرد تاریک پاییزی تو راه مدرسه تنگ شده...

یه یادش بخیر بگیم از خیلی قبلتر... اولین روز تحصیلی تو این مدرسه تیزهوشانمون (یعنی اینکه ما هم تیزهوش!)... اولین زنگ مدرسه نشسته بودم کنار جواد، شهریار پشتم بود و من اسگل هم تحت تاثیر دوم راهنمایی ها که با چه ذوق و شوقی به هم سلام میکردن و از خاطرات پارسالشون میگفتن، اصلا حواسم نبود که خب شهریار هم اولین روزشه که اومده تو این مدرسه... برگشتم گفتم: سلام... تو هم تو این مدرسه درس میخونی؟ این جا معلما چطورن؟ زنگ ورزشها چی؟ حال میده؟ اون هم هی میگفت که نمیدونم... با خودم میگفتم که چقدر خنگه(آخه اونموقع فحش دیگه ای بلد نبودم ولی الآن میتونم بگم ک/وون) همش میگه نمیدونم... اونموقع ها محمدرضا موهاشو با شونه صاف میکرد با ژل میچسبوند وسط کله ش... وااااای... چه دورانی بود اونموقع ها... اولین جلسه زنگ فارسی یه مثبت گرفتم، رفتم خونه با کلی ذوق و شوق رفتم به مامان جونم گفتم: مامانی... مامانی... یه مثبت کله گنده گرفتم!

اونموقع ها سینا با عارف دعوا میکرد ...

 من با عارف دعوا میکردم ...

ما با عارف دعوا میکردیم...

 اونموقع سینا قورباقه بود(دبیر ادبیاتمون گفته قورباغه رو اینجوری هم مینویسن)...

 اونموقع محمدرضا خز نبود...

 اونموقع درس نمیخوندم ... الآن درس نمیخونم...

اونموقع کمرم مستحکم بود مثل چنار!... الآن کمرم مستحکمه مثل فریور!

اونموقع موز ارزون بود...

اونموقع میرزکی ساندویچ درست نمیکرد، داداش مدیرمون ساندویچ درست میکرد... یادش بخیر چشماش خیلی باحال بود...

اونموقع سال اولی ها کله شون س/کسی نبود ولی الآن همشون کله سکسین!

اونموقع نمیدونستم وبلاگ چیه...

اونموقع میرفتم گوگل... الآن هم میرم گوگل...

اونموقع از وجود موهبتی تحت عنوان xnxx.com غافل بودم...

اونموقع پولام پس انداز میشد یهو کلی حال میکردم... ولی الآن چه پولی... چه کشکی... ای خدا بگادت احمدی نژاد...! که هم مارو گاییدی هم خدارو!

اونموقع زنگ هنر میرفتیم تو حیاط قاطی درختهای کاج... معلممون میخوابید یادش بخیر... 

اونموقع نمره 18 میگرفتم میگفتم دارم افت میکنم... الآن نمره بالا 12 بگیرم میگم خوبه دارم پیشرفت میکنم...!

اونموقع خدا دوستمون داشت چون سجاد نداشتیم! ولی هیشکی نفهمید چه موقع و چه گهی خوردیم که خدا این عذابو نازل کرد... اونموقع میرفتیم saji5000 شخصیت خودمون رو از انتخاب رز های سفید و قرمز میشناختیم...!

اونموقع عمه رؤوف جوون و خوش هیکل بود خیلی حال میداد...

اونموقع باباهامون پسر عمو بودن ولی الآن بابام پسرعموی بابابزرگشه...!

اونموقع مصطفی ریاضی رو 11 میگرفت ولی الآن... 

اونموقع اگه مسابقات میرفتی اردبیل، امکان داشت بخاری نباشه از سرما یخ بزنی...!

اونموقع ابی موهاش خوشگل بود...

اونموقع با چاووشی خیلی حال میکردم! ولی الآن جورابای بابامو نمیدم بکنه!

اونموقع ها celine dion رو نمیشناختم...!

اونموقع ها justin bieber هم یه پخی بود مثل خودمون ولی الآن یه پخیه بدتر از ما!

اونموقع ها شنبه ها زنگ چهارم که هیچ، زنگ پنجم میرفتم کلاس کامپیوتری که با من میشدیم 6نفر!

اونموقع ها...

(بالاییه مسأله خصوصی بود!)

اونموقع ها یه بار پولام گم شد دربست گرفتم تا خونه!!!

اونموقع ها یه هفته کلا با سرویس رفتم خونه ولی از اون به بعد الآن پنجمین ساله که خودم یه مسیرو میرم و میام... کل بنر ها و تابلوهای اطرافو حفظم! 

اونموقع ها آرزو ها داشتم...

اونموقع ها... ولی بسوزه پدر رفیق ناباب! اگه با این محمدرضا رفیق نبودم الآن شاگرد اول کلاس بودم! همیشه جلو پیشرفتهای منو میگیرفت و میگیره...!


اونموقع ها....


 



آقای سوتی...!

دارن با هم حرف میزنن...از قدیما میگن.یکیشون میگه یادش بخیر...دبستان فلان جا میرفتم (اسم مدرسه ش یادم نموند!)دومی میگه جدی میگی؟!منم همونجا می رفتم...

وبا جدیت تمام برگشته میگه:

راستی تو بچه بودی اسمت چی بود؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟




پ.ن:به جون خودم واقعا گفت!واقعا جدی گفت!!

پ.ن2:اینم از شاهکارای همون هم باشگاهیه سوتی منه که قبلا هم ذکر خیرش بود!!

پ.ن3:Arash ft Helena-broken angel

اوج بی بعدی!/بعدی!

مدتی نبودیم....  

حال نداشتیم....  

 

برگشته میگه هیسسسس! یه وقت سلیمی نشنوه، حرفشو میکنه تو حلقم که بخورم... من هم میخورم! نمیتونم بهش نه بگم... بهش میگم باشه اشکال نداره اصلا از فردا اسممونو بنویس بده به سلیمی... تو گوشش میگم به تخ...م! 

 

اون یکی برگشته میگه یادش بخیر تو هر خیابونی راه میرفتیم، بیست و پنج نفر میگفتن سی دی زهره هزار تومن! میگم آره دوم راهنمایی بودیم فکر کنم؟ چقد خر بودیم! یعنی الآن نیستیم؟ 

 

میگه بیا بریم خواننده شیم! برو خدا روزیتو جای دیگه حواله کنه! آخه داماد سربالا؟ 

آخه میگن فرهاد خودکشی کرده، نظرت چیه خوانندگی رو بیخیال شیم؟ 

 

تا اسم فرهاد رو شنیده، خیلی سرخوش اومده میگه بچه ها بچه ها فرهاد تو آهنگش میگه کاند/وم! گوشاش کره، فرق بین کندور و کاند/وم رو نمیفهمه! 

 

یعنی از این به بعد ترکی صحبت کنیم؟ 

 

آخه ساندویچ های مهرثمرین کجاش خوشمزه س؟ زر مفت میزنه واسه من...  

 

میگم فردا هم امتحان فیزیک دارم هم ریاضی! چه خوبه که بیخیال بیخیال دارم ول میچرخم و قهوه تلخ اورجینال (!) نگاه میکنم! 

 

پست قبلیمو تکذیب میکنم! فقط و فقط اورجینال بخرید! حالا میخواد یک میلیارد دلار هم در بیاره، اگه داره گران میده انشالله کوفتش بشه! اگه نه هم که باز کوفتش بشه! آخه چقد مایه داری پدرسوخته!؟ 

 

یکی بیاد منو برینه از این سرخوشی دربیام! 

 

داشتم میگفتم یادش بخیر پستهای تابستون! چه حس و حالی داشت... درس میخونیم... 

 

ابی ترکونده با این آهنگ نوازش! به هر کی که تونستید بلوتوث کنید، بذارید آهنگ جهانی شه! 

 

خداحافظ آیا؟ 

 

... 

سپا.ه پاسدا.ران!!

دارم از باشگاه برمیگردم.(از محله ی کلاس بالای حصارک بالا!!)منتظر ماشینم.یه ماشین شخصی میاد جلوم نگه میداره...

-آقا داریوش؟

داره با گوشی حرف میزنه...

با علامت سر تایید میکنه که مسیرش میخوره و با دست اشاره میکنه ساکت!

سوار میشم.یه جوونه بیست و هفت هشت ساله.از اون بچه های تیر حصارک!

کاملا مشخصه داره با دختر حرف میزنه-نیش تا بنا گوش باز/لحن به شدت اوا خواهری/سه بار رد شدن خطر از بیخ گوشمان در اثر هواس پرتیه راننده/حرف زدن به مدت طولانی!!-بالاخره هماهنگ میکنه با دختره که نیم ساعت دیگه با ماشین بره دنبالش!گوشی رو قطع میکنه...

-داداش یه کم آروم تر بگو داریوش اگه میشنید که خیار میشدم جلوش!!

-چرا؟!

-آخه بهش گفتم بچه گوهردشتم.گفته بودم تازه از خونه اومدم بیرون.تابلو میشد خونه مون گوهردشت نیست.

-آها...!

-من تو خط فلکه-سیزدهم کار میکنم.رفیقم اونجا رئیس خطه.میرم اونجا...

-(یه جوری که نشنوه!)خب که چی؟!

-با طرف اونجا آشنا شدم...

-به سلامتی...موفق باشید!

-الانم دارم میرم دنبالش.

-بله متوجه شدم!!!

-میخوام ببرمش درو داهاتای برغان عشق و حال(کلمات این قسمت به دلیل مسائل اخلاقی جایگزین شد!!)

-خونه داری اونجا؟!

-نه ولی جای خلوت زیاد داره اونجا ها!!

-ولی میگن اونجا مامور زیاده ها...

-به ک........ت(خیلی بی ادبی!!)حاجی.اینو نگاه...

از جیبش یه کارت دراورد...دقیقا متوجه نشدم کارت چی بود.اما هرچی بود یه علامت خوشگل سپا.ه روش بود...




محمدرضا:از این به بعد منو با این اسم(Unicorn)بشناسید!...

کپی کنید... به تخ/متون هم نگیرید!

برگشته میگه جان من کپی نکنید...!


با خودم میگم خب راست میگه بیچاره زحمت کشیده، پدرش در اومده، سه میلیارد خرج کرده سریال 90 قسمتی ساخته... حداقل باید پول ساختشو در بیاره...


میبینم که تو خارج از ایران همه اورجینال میخرن و چهل پنجاه تومن میدن به یه CD... حالا میخواد آلبوم موزیک باشه یا برنامه یا هر چیز دیگه ای... تصمیم میگیرم من هم به عنوان یک شهروند (آریان جون یدونه ای!) با شعور، همه مجموعه هاش که اومد بیرون، برم همون مغازه سر کوچه و اورجینال بخرم... بعدش هم به خودم افتخار میکنم... یه ابرو رو میدم بالا، سینه مو میدم جلو میگم هادی جون یدونه ای!

اصلا از این به بعد فقط اورجینال میخرم... بذار بگن آدم با شعور و با فرهنگیه!


یکی نیست بگه آخه پسره ی خر! اونی که چهل پنجاه تومن میده به یه سی دی، باباش داره ماهیانه 2 الی 6 هزار دلار حقوق میگیره؛ نه کسی که باباش زور بزنه بترکونه هر ماه 500،600 دلار در بیاره...


اونی که ده دقیقه اول سریالش رو زار میزنه کپی نکنید، با فروش فقط یه مجموعه از سریالش، فقط و فقط با فروش یه مجموعه از سریالش به 5 میلیون آدم از 75 میلیون نفر، 12/5 میلیارد تومن به جیب میزنه... 

حالا اینو تو سی ضرب کنیم ببینیم تو فروش این سریال چقدر در میاره...


به شخصه (!) تا جایی که بشه میخوام قرض بگیرم و قرض بدم! ولی جان من کپی نکنید...!


نمیدونم والا...


کپی کنم؟ کپی نکنم؟ قرض بدم؟ بگیرم؟































 

 

دور هم باشیم...!

 


  

 

یاد ۳شاتگان بدست افتادید آیا؟