آتش نشان

شلنگ به دست...!!

آتش نشان

شلنگ به دست...!!

من وقتی که از خواب بیدار میشوم ...

بعضی وقتا پیش میاد که خیلی خوابم میاد... میخوام یه دل سیر بخوابم ولی بعد از یه کم خوابیدن به هر دلیلی مجبور میشم از خواب پاشم!! نمیدونم چرا و چگونه ؟!!؟ ولی اینجور موقع ها از خواب که پا میشم یه کارایی میکنم که به ذهن هفت تا آدم روانی و مجنون که یه هفته بشینن با هم فکر کنن واسه انجام احمقانه ترین کار هم نمیرسه!!


مثلا دو شب قبل از هوگر پارسال... خیلی خسته بودم و شدید خوابم میومد ولی خب کلا از ساعت دو و نیم تا نزدیکای پنج بیشتر نتونستم بخوابم!! هادی گفت بریم آشپزخونه یه چی بخوریم بریم سر کارمون! پاشدیم رفتیم بعد دیدم هادی داره میخنده میگه ممد داری چیکار میکنی؟!؟!؟ یه لحظه که به خودم اومدم دیدم صبح ساعت پنج با شکم خالی دارم بطری کوکا کولا رو سر میکشم!!!!


یا امروز...از مدرسه که اومدم خیلی خوابم میومد ولی نتونستم درست بخوابم... از خواب بیدار شدم.

رفتم با اقتدار کامل بغل شومینه نشستم و ازونجایی که هوا خیلی گرم بود (هر چی فکر میکنم دلیلشو متوجه نمیشم!! به نظر شما چرا اونجا انقدر گرم بود؟!؟!) پنکه ی دستی گرفتم دستم و دارم خودمو باد میزنم!!!



1-خداوند همه ی بیماران را شفا دهد!

2-ولنتاین مبارک()

3-فردا... روز مبارزه با ساندیس خوری!!

4-محمد اصفهانی- ارمغان تاریکی

مثبت هجده!!

هشدار...

این یک پست کاملا مثبت هجده سال است!

پس لطفا فقط افراد با جنبه به ادامه ی مطلب بروند و از آن لذت ببرند...!!!





ادامه مطلب ...

یه حس غریب!...

یه حسی تو مایه های حس خالی کردن خودت بعد از سه ساعت تو صف توالت عمومی وایسادن!...


یه چی مثل اون موقعی که پام سه هفته تو گچ بودو وقتی گچ پامو باز کردم حس کردم یه کوه رو از رو دوشم برداشتم!!


شبیه اون موقعی که دلت از دست همه چیز و همه کس پره و همچین از عمق وجودت میگو.زی(!!) که دیگه هیچی تو دلت نمیمونه!!


شبیه حسی که وقتی داری تو سرما سگ لرز میزنی هیچی هم پول نداری و مجبوری تا خونه پیاده بری یه دفه یه آشنا با ماشینش وامیسته جلوت میگه بشین تا خونه برسونمت!...


مثل حسی که بعد از بیست روز بالاخره امتحانا تموم شد...



پ.ن:امروز ریاضی به صورت فجیعی گند زدم...خدا به خیر کنه!

پ.ن۲:جوجه های درون کارنامه را کجای این دل صاحب مرده جای دهم؟!!!

پ.ن۳:بالاخره تموم شد...دیگه ندارم!

پ.۴:دو روز پیش شد یه ماه!!

خداوندا...!

سپاس خداوندی را سزاست که مرا یاری نمود تا از جلسه ی امتحان فیزیک که روز قبلش ابتدا به کلاس زبان رفته سپس مستقیما به باشگاه عزیمت فرموده و در ساعت 5 به خانه رسیدم سپس تا دوشی بگیرمو قیلوله ای بروم مهمان ها رسیدند من هم سرخوشان با برادر و پسر عمو و دختر عمه ام پوکر بازی نمودم سربلند بیرون بیایم و در حیاط مدرسه با اقتدار با هادی فریاد سر دهیم که فیزیک نمیفتیم و یک دیگر را بغل کنیم هی فریاد بزنیم و باز بغل کنیم و باز فریاد بزنیم...!!!




پ.ن:سر جلسه یه دفعه صدای زنگ اس ام اس یکی از بچه ها بلند شد گفت کیییییهههههه؟!؟! کیییییییهههههه!؟!؟(به سبک قهوه تلخی)!!!

پ.ن2:هندسه...عربی...ریاضی!!خدا به خیر کند!

پ.ن3:من ی پارچ آبو با چنگال میخورم...نیم ساعت سی دی خام گوش میدم!!!ولی دو ساعت اونطوری دستمو بالا نگه نمیدارم آخرم کسی آدم حسابم نکنه از عقب یکی برگرده بگه بیخیال بیا برا ما تعریف کن!!!!!سجاد جوووووون!!

ناموسا؟!!!!؟

-داشتم تو خیابون با یکی از بچه ها میرفتم یهو یه گربه رفت زیر لاستیک یه ماشین پاشید وسط خیابون حالم به هم خورد!

-ناموساً؟!

-بدم میاد از ناموسا!نگو...

-ناموسا بدت میاد؟!

-عادت کردی بگی ناموسا نه؟!

-آره ناموسا!

-بهت میگم انقدر نگو ناموسا خیلی خزه!

-خزه ناموسا؟!

-اه بسه دیگه حالم به هم خورد!

-ناموسا؟!


(تو گوش خر که یاسین(!!!)نمیخونن...!!)

-بیخیال!خودت چطوری؟!

-حالم داغونه ناموسا!!!

...



پ.ن:من نمیدونم چرا وقتی اینجا با کسی شوخی میکنم بقیه رو دور برمیداره؟!آقا من دلم خواست با رفیقم(آریان الان کلی حال کردی تو رو هم جزو رفیقام حساب کردم نه؟!)شوخی کنم به بقیه چه که خودشونو میندازن وسط؟!!!

پ.ن۲:میگم نمیشه بریم پیش معلم شیمی امتحان شیمیایی بدیم؟!!

پ.ن۳:خدا دوستانی که بعد از امتحان میرن گیم نت رو برا ما نگه داره که بهترین بهونه رو برامون به وجود آوردن!!