آتش نشان

شلنگ به دست...!!

آتش نشان

شلنگ به دست...!!

اطلاعیه ی جدید !

به پیشنهاد یکی از دوستان بسیار عزیز و گرامی ( ! ) وبلاگو حذف نمیکنم ! 

ولی حالا حالا ها دیگه وبلاگو آپ نمیکنم !

این حالا حالا ها هم  معلوم نیست کی باشه ...

شاید همین فردا ... شایدم هیچوقت !




*چه کنم که خراب رفیق و رفاقتم !!!

*بالاخره آدمای معروفی مثل من باید دل هواداراشونو شاد کنن دیگه !!!

هر آمدنی را رفتنی است ! ...

سلام ...


خیلی وقت بود که حسش نبود ...


هادیم که رفت دیگه کلا حسش رفت !


دیگه حال نمیده !


یه زمانی خیلی حال میداد ... موضوع بود بنویسم . بچه ها بیشتر بودن ! برو بیایی بود اینجا !


ش ا ی د یه زمانی دوباره حسش بیاد و برگردم ... تو یه خونه ی جدید ! شایدم نه ... نمیدونم !





* روز شمار : تا سه روز دیگه این وبلاگ حذف خواهد شد !!

*خوبی بدی دیدید حلال کنید ...

*خداحافظ !

اختلاف !

جمعه شب تولد دوتا از بچه ها بود ... دعوتمون کردن رستوران ! من رستورانشو بلد نبودم واسه همین با یکی از دوستام قرار گذاشتم که از فلکه باهم بریم و این دوست گرامی طبق عادتش ده دیقه دیر تر از ساعت قرار اومد !

تو این ده دیقه همینطوری واسه خودم چرخ میزدم که رسیدم جلوی یه موبایل فروشی ! وایسادم قیمتارو نگاه کردن ... یه مادر با بچه ش که حدودا پنج یا شش ساله بود هم اونجا بودن و داشتن نگاه میکردن ! مامان گفت پسرم این خوبه گفت نه این دفه دوربین دار باید بخری برام !! من دوربین دار میخوام !! ...

خلاصه راه افتادم اومدم پایین تر دیدم یه بچه تو همون حدود سنی نشسته گوشه ی پیاده رو ی ترازو گذاشته جلوش و یه دسته فالم تو دستشه ! دوتا دختر جوون اومدن پیشش گفتن بیا علی برات ژله خریدیم ! پسره ژله رو گرفت گفت این دفه که اومدید برام پاستیل میخرید ؟ ...




*من غلط کردم دیگه فحش نمیدم !!




بر خرمگس معرکه لعنت !!!

سلام بچه ها !

خواستم بگم مثل اینکه ی نفر  با اسم من تو دو تا از وبلاگا ( قاب عکس چوبی و هفت سنگ ) نظر خصوصی گذاشته و ی سری چرت و پرت گفته !

گفتم که اگه یه وقت کسی اومد واسه شما هم با اسم من نظر گذاشت و شرو ور گفت بدونید که من نیستم ...




*پیشگیری بهتر از درمان ... !

*چشم ندارن پیشرفت و معروفیتمو ببینن دیگه ... همه ش برام حاشیه میسازن !!!


** هفدهم تولد وبلاگم بود ... یک ساله شد پسرم !!

سیزده به در ... !

سلام ! خوبین همگی ؟!

من خوب نیستم ! اصلا حال نمیده ... عید دوست ندارم ! اصلا عید خوبی نبود ! خیلی براش برنامه ریزی کرده بودم . میخواستم روزی سه ساعت درس بخونم ولی نمیدونم چرا نشد !! اتفاقا دیشبم که با عمه م چت میکردم اونم میگفت میخواسته درس بخونه ولی نتونسته !!

ولی واقعا عید مسخره ای بود !! کلا به تا ساعت دوازده خوابیدن و تلویزیون و کامپیوتر و اینترنت و تمرین تو شهر جدید هشتگرد (!) گذشت !

فردا هم مثل هرسال واسه سیزده میریم ولایت !




*ولایت = طالقان !!

*سبزه یادتون نره ... گره بزنید ! به یه دونه هم اکتفا نکنید چند تا گره بزنید که بالاخره یکیش بگیره ! همه شم گرفت که چه بهتر !!