-
من وقتی که از خواب بیدار میشوم ...
1389/11/24 17:47
بعضی وقتا پیش میاد که خیلی خوابم میاد... میخوام یه دل سیر بخوابم ولی بعد از یه کم خوابیدن به هر دلیلی مجبور میشم از خواب پاشم!! نمیدونم چرا و چگونه ؟!!؟ ولی اینجور موقع ها از خواب که پا میشم یه کارایی میکنم که به ذهن هفت تا آدم روانی و مجنون که یه هفته بشینن با هم فکر کنن واسه انجام احمقانه ترین کار هم نمیرسه!! مثلا...
-
انقلاب ما انفجار نور بود؟؟؟
1389/11/22 10:38
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA اینکه چی شد که شاه رفت و انقلاب شد ، بماند ... اینکه چرا خمینی هواپیماهایی که شاه از آمریکا خریده بود رو پس داد و پولش رو نتونست بگیره ، بماند ... اینکه چرا جنگ شد و چرا کلی مرد های جوونمون تو جنگ شهید شدن و کلی دختر با هزاران آرزو ترشیدن ، بماند ... اینکه سر چه عقایدی ،...
-
مدرسه!
1389/11/15 14:31
بچه های کلاس خودمون... میخوام بگم یادش بخیر... داشتم فکر میکردم به اول دبیرستان... الآن میفهمم که چقدر شیرین بود... صبح امتحانای خرداد، تو حیاط مدرسه Z-Bazi گوش میکردیم ... روزایی که میرفتیم گیم نت All-Star ... ساکت میشستیم جلو خونه یارو... بعد که میومد مرتیکه معتاد سیگار میکشید و قهوه میخورد و غر میزد! اونموقعی که...
-
چرت! به معنای واقعی کلمه!
1389/11/14 12:13
دوستان سلام! خوبید همگی؟ من خودم بعنوان یکی از ۳۰ نفری که کادر اصلی هوگر امسالو... ( !) خوبم... همین اول میگم، هیچ هدف و انگیزه ای ندارم واسه پست نوشتن و اگه خیلی بیکارید خوندن بقیشو ادامه بدین... خدمت دوستان تاریخ و تمدنی عارض بشم که کتاب کلفته جا موند مدرسه! میخواستم بگم که « همه برای ریدن، ریده شدن برای من! »! دارم...
-
مثبت هجده!!
1389/11/05 13:18
هشدار... این یک پست کاملا مثبت هجده سال است! پس لطفا فقط افراد با جنبه به ادامه ی مطلب بروند و از آن لذت ببرند...!!! ۱۸+ عددی که وقتی خلایق آن را ببینند بی اختیار عنان از کف دهند و چشم هارا گشاد گردانند و آب از دهانشان چکه نماید و دستهایشان همی لرزد و در صورتی که لازم باشد از مرزها گذر کنند و در آخر یا دست از پا دراز...
-
[ بدون عنوان ]
1389/10/27 20:22
سلام ، خوبید همگی؟ فقط میخواستم بگم من خیلی وقته که به اکثر وبلاگا سر نزدم، پست نذاشتم، کسی رو مسخره نکردم، و کلا نبودم ولی همچنان یکی از نویسنده های این وبلاگ هستم! و اینکه خیلی حال میده وقتی کسینوس ۹۰ میشه ۱ و کل جواب غلط درمیاد، یا ۹۰ منهای ۵۱ میشه ۲۰ و یا ۲+۴ میشه ۸ و درپی آن ۶*۴ هم میشه ۳۲! و اینکه سیمین دانشور...
-
یه حس غریب!...
1389/10/25 12:42
یه حسی تو مایه های حس خالی کردن خودت بعد از سه ساعت تو صف توالت عمومی وایسادن!... یه چی مثل اون موقعی که پام سه هفته تو گچ بودو وقتی گچ پامو باز کردم حس کردم یه کوه رو از رو دوشم برداشتم!! شبیه اون موقعی که دلت از دست همه چیز و همه کس پره و همچین از عمق وجودت میگو.زی(!!) که دیگه هیچی تو دلت نمیمونه!! شبیه حسی که وقتی...
-
خداوندا...!
1389/10/18 20:12
سپاس خداوندی را سزاست که مرا یاری نمود تا از جلسه ی امتحان فیزیک که روز قبلش ابتدا به کلاس زبان رفته سپس مستقیما به باشگاه عزیمت فرموده و در ساعت 5 به خانه رسیدم سپس تا دوشی بگیرمو قیلوله ای بروم مهمان ها رسیدند من هم سرخوشان با برادر و پسر عمو و دختر عمه ام پوکر بازی نمودم سربلند بیرون بیایم و در حیاط مدرسه با اقتدار...
-
ناموسا؟!!!!؟
1389/10/08 16:52
-داشتم تو خیابون با یکی از بچه ها میرفتم یهو یه گربه رفت زیر لاستیک یه ماشین پاشید وسط خیابون حالم به هم خورد! -ناموساً؟! -بدم میاد از ناموسا!نگو... -ناموسا بدت میاد؟! -عادت کردی بگی ناموسا نه؟! -آره ناموسا! -بهت میگم انقدر نگو ناموسا خیلی خزه! -خزه ناموسا؟! -اه بسه دیگه حالم به هم خورد! -ناموسا؟! (تو گوش خر که یاسین(...
-
سپید ! یعنی چی میتونه باشه؟
1389/10/05 13:07
باز آمد... بوی ماه امتحان، بوی دیماه... بوی قیم اِت، بوی گل! بوی عطر بال پرستوهای شاد...! بوی کلی زمین مصرف نشده ی چرت!... بوی مادر، بوی مادر مقدم نژاد، بوی مادر و پدر مقدم نژاد و دوستان و همسایه بقلیشون که باجناغش تاجره، آره همون!... بوی فرید، بوی پرانتز باز! و به دنبالش پرانتز بسته ی امیر!... بوی ریاضی و فیزیک و...
-
نیمه تموم!
1389/10/02 19:43
میخواستم امروز قسمت سومه پست «یاد با آن روزگاران...یاد باد» رو بذارم ولی ی بار که پستو خودم خوندم دیدم دیگه خودمم با این پستای تیریپ خسته(!!)حال نمیکنم... دیگه کلا بیخیال این مدل پستا شدم... سعی میکنم ازین به بعد مثل قدیم ندیما پستایی بنویسم که به قول هادی درون مایه ی طنز داشته باشه! تو این مدتم اگه چرت و پرت زیاد...
-
[ بدون عنوان ]
1389/09/28 15:43
محرم ، ماه خون ، ماه ...ون! سومیه رو جدی میگم، تو تکیه کلاک که تعزیه برگزار میشه هرسال، بیشتر از نصف جمعیت همسن ما، دست همشون هم گوشیه و دارن ور میرن باهاش و هی پسرا دخترا رو می نگرند و دخترا هم بدتر از اونا می آمارند...! یارو اصلا نمیدونه امام علی چرا با یزید جنگیده ها، ولی وقتی هم میاد اصلا حواسش به تعزیه نیست......
-
[ بدون عنوان ]
1389/09/24 14:15
پ.ن:ماه محرم رو تسلیت میگم... پ.ن۲:برگشتیم...شهید که نشدیم ولی جانبازمون کردن! پ.ن۳:خدایا شکرت...!!
-
یاد باد آن روزگاران...یاد باد(۲)
1389/09/20 19:25
... تیر ماه... گفتم اگه نامرئی بودم میرفتم دنبال دختر پسرا دست پسره رو میگیرم میزنم تو کله دختره که دعواشون دربیاد بخندیم!!...الان اگه نامرئی بشم میرم دست دختر پسرایی که دارن از هم دور میشنو میذارم تو دست هم و خودمم میشینم نگاشون میکنمو گریه میکنم... اون موقع دیس فرزانگان میدادیم کلی حال میکردیم...الان هرکی دیس...
-
[ بدون عنوان ]
1389/09/19 12:25
ظهر بود... خورشید ناجوانمردانه می تابید... مدام برایمان چسی می آمدند... زیر باران حملات آفتابه بدستان طاقتمان تاب آمده بود و دیگر امید چندانی نداشتیم... بچه ها با لبخندهای تلخشان سعی میکردند آخرین لحظاتشان را زیبا سپری کنند... همه میدانستیم در محاصره دشمن دیگر کارمان تمام است... گفتیم بس است شرارت! حداقل داریم مردانه...
-
یاد باد آن روز گاران...یاد باد
1389/09/14 23:08
امروز جو گرفت شروع کردم آرشیو وبلاگمو از اولش خوندن!!به سرم زد چندتا پست بنویسم راجع به کلّ پستایی که تاحالا نوشتم... پس شروع مینمایم! روز اول(هفدهم فروردین)بعد از ۱۵ روز بدون وبلاگ سر کردن این وبلاگو که ساختم نوشتم من برگشتم! ...ولی الان رفتنو به هر چیز دیگه ای ترجیه میدم!... نوشتم این نیز بگذرد اما نمیدونستم اتفاقای...
-
مشورت!!
1389/09/11 14:54
از قدیم گفتن چندتا عقل بهتر از یه عقله!! میخوام باهاتون مشورت کنم!آخه تصمیم گرفتم نوروزو برم یه کشور اروپایی!فقط موندم بین چین و تایلند و مالزی سنگاپور و هند(که کشورای اروپاییه مورد علاقه ی منن!!)کدومشون رو برم! خیلی تصمیم گرفتن سخته!خدا هیچ بنده ای رو اینجوری مورد امتحان قرار نده!! این تصمیمو وقتی گرفتم که این تبلیغو...
-
هزار سال بعد/هزار سال پیش؟!
1389/09/08 15:46
سلام... به دوستای گلم...! فقط خواستم این مدل سلام کردن رو هم تجربه کرده باشم... خواستم بگم بخونین پستو حیفه، روش نیم ساعت وقت گذاشتم...! داشتم فکر میکردم ( ) به همراهش کتاب تاریخی هم میخوندم... با خودم گفتم مثلا 1000سال دیگه چندتا بچه نشستن میخوان واسه 1004مین هوگر شهید سلطانی، طرح تاریخ و تمدن بزنن...، یکیشون که از...
-
من هم منای قدیم!
1389/09/04 08:34
میخوام بگم دیگه کم آوردم... اونم تو چی؟ ... تو اسگلییت...، نه ببخشید تو اسگلگانگی!!! چرا به خودمون نمیایم واقعا...؟ دیروز وقتی رفتم خونه دوباره گفت کارنامه تو بیار ببینم... هیچی جوابشو ندادم رفتم تو اتاق... دیدم ناکس مامانمو فرستاد... اومده میگه کارنامه تو بده اشکالی نداره جبران میکنی... بهش گفتم "ناموسا؟"...
-
تولدم مبارک!!
1389/09/01 20:34
دیروز تولدم بود... تولدم مبارک باشه!البته با یک روز تاخیر... روز تولدم یه حس عجیبی داشتم! یک سال دیگه هم از زندگیم گذشت و من همچنان هیچ پخی نشدم!!!!!!!! حس میکنم یک سال دیگه به مرگ نزدیک شدم...! پ.ن:به قول خودت پیر شدم دیگه...حالا چه ۱۷ چه ۱۷۰!!فرقش چیه؟!(مخاطب خاص!) پ.ن۲:از بعضیا هم ممنون که به این بعضیا یا به عبارت...
-
شام آخر!/ سال سوم/ سال بیستم!
1389/08/29 16:53
واسه اولین بار میخوام یه داستانیو کپی کنم اینجا... اسم نویسندشو هم میگم و مثل بعضیا دزد نیستم( )! هی بعضیا، میدونی که شوخی میکنم...انقدر دزدی کردی آخرش وبتو بستن! یه داستانیه که فکر کنم همتون شنیده باشید ( اینو گفتم که اگه شنیده بودید ضایع نشم! )... پائولو کوئیلو نوشته، همونی که کتاب "شیطان و دوشیزه پریم" رو...
-
مردم ِ زبون نفهم!!
1389/08/27 15:38
افسوس...هرچه سعی کردم مردم بفهمند تنها به من خندیدند... «چارلی چاپلین» پ.ن:تعطیلی ها بسی مزخرف است بسیار!!! پ.ن2:ازونجایی که در حالت شاد و شنگولی به سر میبرم آهنگ این پست هم شاد و شنگولی میباشد!!: از دست تو-کامیار و تهی!
-
متن یه آهنگ از آهنگای همون اسطوره...
1389/08/24 15:13
شنبه روز بدی بود... روز بی حوصلگی... وقت خوبی که می شد غزلی تازه بگی... ظهر یکشنبه ی من ... جدول نیمه تموم... همه خونه هاش سیاه... روی خونه جغد شوم... صفحه ی کهنه ی یادداشتهای من، گفت دوشنبه روز میلاد منه... اما شعر تو میگه که چشم من، تو نخ ابره که بارون بزنه، آخ اگه بارون بزنه... آخ اگه بارون بزنه... غروب سه شنبه...
-
مزخرف ترین روز زندگی...
1389/08/20 00:05
صبح که از خواب پا میشی امیدواری که امروزت حداقل اگه از دیروز بهتر نمیشه بدتر نشه... میری مدرسه...زنگ اول و کلاس جغرافیا که کلا میگذره به نقاشی کشیدن و شرو ور نوشتن تو ی دفترچه که کلا مخصوص همین کاره!! زنگ دوم امتحان دفاعی میدی ... زنگ سوم جواب امتحانای شیمی رو میگیری ... سر کلاسی و معلم داره ورقه ی بقیه رو صحیح میکنه...
-
وقتی ندانستی چکاره ای، ریده شدن را باید!
1389/08/16 17:02
سلام... چی؟ از مدرسه بنویسم؟ خودتون شاهد باشید من میخواستم یه چی دیگه بنویسم ولی اتاق فرمان گفت درمورد مدرسه بنویس! بدبختی اینجاس مدرسه هم هیچی نداره... این هفته هشت تا امتحان داریم... تا اینجا سه تایی که دادیمو ریدیم...اون هم چه ریدنی! با یه دل پر ریدیم! دیگه اینکه سجاد و آریان و امیر جریمه شدن 5 بار از جزوه فیزیک...
-
آخو.ند بالا منبر...!
1389/08/13 18:40
هر تظاهراتی میشد و ملت میرفتن آقا با حسرت برمیگشت میگفت ملت ما ساندیس خورن...عشق ساندیس دارن...گدا گشنه ن!! روز دانش آموزه و از مدرسه میخوان یه سریو ببرن تظاهرات: -کجا داری میری؟! -تظاهرات روز دانش آموزه -میخوای بری؟!خیلی احمقی به خدا -ممد تو هم اگه میدونستی چه کیک ساندیسی میدن میومدی...تازه موزم میدن ... پ.ن:کلا فقط...
-
خرابشده مون...!
1389/08/11 17:16
سلام به همگی... میدونم دیر شده ولی اصلا حسش نیست... موضوع دارم، ولی چون میدونم کسی نیست که بخونه، هیچ انگیزه ای ندارم تایپش کنم... میخواستم یه آپ درست حسابی بنویسم ولی یادم افتاد یه سری عکسهامو هنوز نریختم تو کامپیوتر، پس فعلا بیخیال... این روزا مثل خر داریم امتحان میدیم و اوضاع مدرسه از همه لحاظ خرابه... کتابخونه رو...
-
دیسک کمر!
1389/08/04 19:57
قضیه ی من شده قضیه ی همون دیسک کمری که هی می گیره ول میکنه...می گیره ول میکنه...می گیره ول میکنه...!!! فرقش اینه که همه دوست دارن ول کنه دیگه نگیره ولی من دارم خدا خدا میکنم بگیره دیگه ول نکنه! پ.ن:خودم کردم که لعنت بر خودم باد! پ.ن۲:هر چه پیش آید خوش آید!! پ.ن۳:خدایا آن ده که آن به!!!
-
اونموقع ها خرمون با 160تا میرفت هیچ، تازه لایی هم میکشید!
1389/07/30 16:21
یادش بخیر... این روزا معمولا اول پستا اینه و بعدش هم چندتا خاطره از مدرسه و دوستان... چه بده که هیشکی نیست پستا رو بخونه... تا مدرسه ها شروع شد یهو همه رفتن... هیچ انگیزه ای هم ندارم پست قشنگ بنویسیم... آخه کی بخونه؟ داشتم میگفتم دلم واسه هوای ابری اول صبح سرد تاریک پاییزی تو راه مدرسه تنگ شده... یه یادش بخیر بگیم از...
-
آقای سوتی...!
1389/07/29 17:48
دارن با هم حرف میزنن...از قدیما میگن.یکیشون میگه یادش بخیر...دبستان فلان جا میرفتم (اسم مدرسه ش یادم نموند!)دومی میگه جدی میگی؟!منم همونجا می رفتم... وبا جدیت تمام برگشته میگه: راستی تو بچه بودی اسمت چی بود؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟ پ.ن:به جون خودم واقعا گفت!واقعا جدی گفت!! پ.ن2:اینم از شاهکارای همون هم باشگاهیه...